در نتیجه، با وجود این که تاکید بر عادی بودن زندگی هگل می تواند گمراه کننده باشد، تاکید بر خارق العاده بودن عصر وی گمراه کننده نیست. در حقیقت هر دوی این ها، البته در سطوحی متفاوت، قابل ملاحظه اند. اولا هگل و سایر متفکران هم نسلش به لحاظ تاریخی و سیاسی انقلاب کبیر فرانسه، عواقب خونبار ترور، ظهور و سقوط ناپلئون و انقلاب ژوئیه ۱۸۳۰ را شاهد بودند. علاوه بر این، آن ها در دورانی زندگی می کردند که امپراتوری مقدس روم سقوط کرده و سازماندهی مجدد حیات سیاسی و اجتماعی در بسیاری از ایالات آلمان آغاز شده بود که منجر به افول و ظهور جریان اصلاحات آزادیخواهانه در این ایالات شد. در آن دوره، رویدادهای فرانسه برای تمام روشنفکران آلمانی از اهمیت ویژه ای برخوردار بود.
در همین زمان بود که وی ادعا کرد در سرتاسر زندگی اش، همواره برای جشن گرفتن سقوط باستیل در ۱۴ ژوئیه پیکی می نوشیده است ( در ۱۴ ژوئیه ۱۸۲۰، کم تر از یک سال پس از تصویب فرمان های سرکوبگرانه کارلسبات، با خریداری بهترین مارک شامپاین برای دوستانش آن ها را شگفت زده کرد، تا آن ها نیز بتوانند [ هر ساله ] دست به اقدامی مشابه بزنند ) . بنابراین، تعجبی ندارد که هگل در بحثش پیرامون آزادی و مدرنیته در کتاب پدیدارشناسی، همانند سایر آثارش در باب فلسفه اجتماعی و تاریخ، به انقلاب [ کبیر فرانسه ] جایگاه برجسته ای اختصاص دهد.