یادم آمد مادرم همواره مرا دورتر از راه مقصدم قرار می داد تا برای رسیدن به هدف، قدری تلاش کنم. می گفت این کار باعث می شود قدر خواسته ات را بیشتر بدانی. نگاه که می کنم، می بینم همواره در زندگی ام دورتر از مقصد بوده ام. اما انگار این راه پایانی نداشت. هرچه بیشتر می رفتم، چشمه آب از من دورتر می شد. دریافتم جز اوهام چیزی نبوده و بازگشتم.
کتاب سعی هشتم