عابس، تمام دلگرمی دیما بود. بهخاطر شغلش از خانه و بچهها دور بود اما حضورش همه چیز را برای دیما آسان میکرد.تا آنکه یک روز رفت و دیگر نیامد. نه این که نیاید… آمد! اما برای همیشه در گلزار شهدای چیذر آرمید. حالا دیگر دیما یک همسر معمولی نیست، همسر یک شهید مدافع حرم است، زنی که باید در مقابل سختیها چون کوه مقاوم باشد و در برابر بچهها به لطافت گل. باید طوری برای هدی و حنیف و حمزه پدرانه، مادری کند که آب در دل یادگارهای عابس تکان نخورد…اما چگونه؟ خصوصا که پای کس دیگری هم در زندگیاش باز شود. آدمی از گذشته. اکنون دیما است و یک سوال بزرگ: امید چه جایگاهی در زندگی او دارد؟
کتاب دیما