یک روز صبح، هابیل و قابیل از پدر و مادرشان جدا شدند تا هرکدام، برای خودشان کاری دست و پا کنند. آن ها مثل پدر و مادرشان با الیاف و برگ های درختان، خودشان را می پوشاندند، چون هنوز بلد نبودند با پشم گوسفندان برای خود لباس ببافند. آن ها حتی نمی دانستند چطور می شود با پوست گوسفندان پوشش بهتری مثل پوستین درست کرد و...
کتاب آدم ها و کلاغ ها