این شعر درباره کبوتر پرپری است. او گرسنه است و باید به دنبال دانه برود. کبوتر می داند که پنجرهها با پرندهها دوست هستند و به آنها دانه میدهند. برای همین پشت پنجره مینشیند، سلام میکند و دانه میخواهد؛ اما پنجره میگوید کسی در خانه نیست تا برایش دانه بریزد. کبوتر به طرف مزرعه میرود، جایی که مترسک خسته نشسته است. کبوتر می داند که مترسک مهربان است و چند دانه را از او دریغ نمیکند. مترسک به او اجازه میدهد تا خود را سیر کند و از کبوتر می خواهد باز هم به او سربزند؛ چون مترسک همیشه تنهاست.
کتاب اتل متل کبوتری