از پنجره دیدم بارها و بارها که مینوشت ع ش ق به روی آب حوض، به روی دیوار من شناختم عشق را و هنوز انگشتان نازک و ظریفم مینویسد ع ش ق را بیقلم به روی آجری از آجرهای دیوار حیاطمان من میشناسم عشق را و در درونم رازیست قدیمی که خدا انگاشته آن را به رسم بندگیام میشناسم عشق را و میدانم که خدا دوست دارد عشق را! عشق را شناختم آن زمان که کودکانه میبوییدم نفس پاک او را.
کتاب عاشقانه های یک ویراستار