دوراس: بسیار خب... تو تصور می کنی که من، در مورد کتاب، همان وضعیتی را دارم که تو در خصوص فیلمسازی به آن اشاره کردی، بله، در باب انتشار کتاب، اغلب کتاب هایم.. گدار: خب، می شود حدس زد، بله، ولی ظاهرا به نظر نمی آید. دوراس: گاهی اوضاع آن قدر بد و سخت می شود که آدم مجبور می شود دل بکند از این کار. بله، بیش و کم همان وضعیت است... (وقفه) گدار: احساسم این است که فیلم، سوای میز تدوین و دوربین _ با توجه به این که دوربین از نظر من نقش کمی در سینما دارد _ بله، فیلم وقتی اندیشه ورزی می کند دیگر جایی برای نگرانی باقی نمی ماند، با همین تکه تکه هایی که ضبط و ثبت می کنیم و کنار هم قرار می دهیم اندیشه سر بر می آورد، دیگر نیازی به اندیشیدن من نخواهد بود. دوراس: ولی این اتفاقی و حادثی نیست، تو اندیشه را توامان در کار گنجانده ای، نه؟ گدار: نه، اندیشه فی نفسه وجود دارد، در سینما. ولی وقتی بخواهم بنویسم، احساس می کنم که همزمان با نوشتن، باید بیندیشم. دوراس: خب، فیلم هم به خودی خود اندیشه ورزی نمی کند! گدار: چرا، می کند!