همه ی آدم بزرگ ها یک وقتی کوچک بودند، مثل تو، مثل دوستت و مثل همه ی بچه های دنیا؛ من هم همین طور. الان بزرگم. خودم بچه دارم و بچه هایم هر کدام بچه هایی خواهند داشت. دنیا همین طور می چرخد و می گردد و آدم کوچک ها بزرگ می شوند و... ولی در این گردش زمین و آسمان یک چیزهایی در یادها می مانند و آن قصه ی آدم هاست و بعضی از آنها برای همیشه ماندگار می شوند. من در کودکی دوستی داشتم که قد خودم بود. اسمش فریدون بود. من فریدون را خیلی دوست داشتم. از همه ی اسباب بازی هایم بیشتر، حتی از بالشم که اگر نبود شب ها خوابم نمی برد هم بیشتر دوستش داشتم. دنیا برای فریدون هم چرخید و گردید و ما را از یکدیگر دور کرد؛ دور دور... او حالا در آلمان زندگی می کند و پسری دارد. امروز می خواهم برایت از خاطرات آن سال های کودکی بگویم؛ خاطرات شیرین من و فریدون...
کتاب خاطره های من و فریدون