لپ گلی دور حیاط می دوید و با خوشحالی آواز می خواند: خیلی قشنگه ممنون بابابزرگه ممنون. پیشی کوچولو پرسید: «چی شده آواز می خونی؟ چی قشنگه؟» لپ گلی ایستاد جوراب های منگوله دارش را بالا گرفت و گفت: «این جوراب ها را ببین بابابزرگه بهم عیدی داده. عید که میشه، بزرگ ترها به کوچیک ترها عیدی میدن.»