تو در برابر چشمانم هستی، این تصویر زیبا که چیزهای زیادی را به یادم می آورد، چشمان، لب ها، و ته چهره ی برانگیزنده ای که در تنم مانند ضربه ای بر استخوان ساق پا عمل می کند، آن گاه که درد رو به بهبودی می رود. خوشی و سعادت بی نظیر ناشی از درد، تو را کم دارم، ای دوزخ، ای آسمان و ای دریا. تو را تا سر حد جنون کم دارم. تا حدی که تصویرت را در برابر چشمانم می نهم و اینجا خودم را حبس کرده ام تا تو را ببینم.
در تمام عمرم، کسی را مانند تو نشناختم، اصلا و ابدا. آن گونه که به تو نزدیک شده ام هرگز این چنین به کسی نزدیک نشده ام، به همین خاطر تو را فراموش نخواهم کرد، نه... تو چیزی کم نظیری در زندگی ام هستی. با تو شروع کردم و با تو به انتهای راه خواهم رسید...