کتاب در امتداد شب

Through the Night
کد کتاب : 122738
مترجم :
شابک : 978-6226528184
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 240
سال انتشار شمسی : 1398
سال انتشار میلادی : 2011
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 3
زودترین زمان ارسال : 18 اردیبهشت
استیگ ساترباکن
استیگ ساترباکن (4 ژانویه 1966 - 24 ژانویه 2012) نویسنده نروژی بود. او رمان، مقاله و شعر می نوشت و به عنوان مترجم کار می کرد.
قسمت هایی از کتاب در امتداد شب (لذت متن)
غصه به شکل های مختلف از راه می رسد. مثل چراغی ست که روشن و خاموش می شود. هنگام روشن بودن غیرقابل تحمل است. بعد خاموش می شود چون غیرقابل تحمل است، چون نمی توان همیشه آن را روشن نگه داشت. وجودت را پر می کند و تو را از درون خالی می کند. روزی هزاران بار، فراموش می کردم که اوله- یاکب۱ مرده بود. روزی هزاران بار دوباره آن را به خاطر می آوردم. هر دو حالت غیرقابل تحمل بود. فراموش کردن او بدترین کاری بود که می توانستم بکنم و به خاطر آوردن او بدترین کار. سرما می آمد و می رفت؛ اما هرگز گرمایی وجود نداشت. فقط سرما بود و فقدان گرما. انگار پشت به دریا ایستاده ای. هر بار که موجی می آمد، قوزک پاهایم یخ می زد. بعد موج برمی گشت. بعد دوباره می آمد. درحالی که آنجا ایستاده بودم، خورشید غروب می کرد و شب فرا می رسید و از آن زمان به بعد، فقط شب بود. روزهای پس از خاک سپاری، کار زیادی جز تماشای تلویزیون نمی کردم. گویی امیدوار بودم که اگر فقط همین طوری بنشینم و حرکت نکنم و تمام حواسم را به صفحه تلویزیون معطوف کنم، این درد پس از اندک مدتی ناپدید می شود و من بخشی از یک واقعیت ثانوی می شوم که در آن درد وجود ندارد. یک شب، یکی از فیلم های پلنگ صورتی را تماشا کردم. یکی از فیلم هایی بود که در آن ژاک کلوزو۲ (پیتر سلرز۳) از یک خانواده ثروتمند بازجویی می کند و دستش در آستین یک زره قدیمی گیر می کند و پیش از اینکه بالاخره مثل هرکول پوآرو مسئله را فیصله دهد، اتاق نشیمن را به مصیبت خانه ای بدل می کند. ناگهان نتوانستم جلوی خنده ام را بگیرم. من که مطمئن بودم دیگر هرگز نمی توانم بخندم، چنان خندیدم که انگار هیولایی تلاش می کرد از درونم خارج شود. سرانجام، مجبور شدم تلویزیون را خاموش کنم؛ اگر فیلم را تا به آخر تماشا می کردم، حتما از خنده می ترکیدم.