ماجرا پیرامون یک نویسنده و کتاب او جریان دارد، آقا فرحزادی تصمیم دارد داستان خود را منتشر کند و برای این کار به پیشنهاد ناشر، کتابش را به ویراستاری می سپارد تا با بررسی آن دریابد که آیا انتشار آن نتیجه ای در پیش خواهد داشت یا خیر. سپس خواننده وارد فضای داستان فرحزادی می شود، از حیدر، ناتاشا، اعظم و روس ها می خواند، از آن چه که حیدر را ناکام گذاشت، از رفتن ناتاشا و از تنهایی اعظم. «داسوی دانیا» در نهایت به فرحزادی و خانم کریمی باز می گردد و با داستانی که آن ها را به یکدیگر مرتبط ساخته درمی آمیزد.
درباره حمیدرضا زاهدی
حمیدرضا زاهدی کهنهگورابی متولد سال 1338 ، نویسنده ی ایرانی است.
ناتاشا نشسته بود پشت پنجره. طره ای از موهای طلایی اش از گوشه پیشانی اش آویزان بود. آفتاب توی صورتش ریخته بود و چشمهایش را کمی آزار می داد. حیدر که رسیده بود، با خوشحالی بلند شده بود و برایش تکان داده بود...