فردای آن روز، یاران نیرومند امام یکی یکی به میدان جنگ می رفتند و مبارزه می کردند و شهید می شدند اما قاسم هنوز نتوانسته بود امام حسین(ع) را راضی کند که به او هم اجازه ی جنگیدن بدهند. قاسم می دانست کوچک و کم توان است و شاید نتواند بجنگد ولی دلش می خواست از امامش دفاع کند، درست مثل پدرش قاسم از هر راهی که بلد بود خواسته اش را به امام گفت ولی امام نمی پذیرفتند قاسم درمانده شده بود.
فقط عکس رو جلد 😐 نینجا ... وارد میشود ... دیرین درییین 😅
سایت داداش رضا را به همهی اعضای ایران کتاب معرفی میکنم برای تغییر روحی و تحول معنوی خیلی پیشنهاد میشه