کلیر تا سن بیستوپنجسالگی والدینش را بهدلیل سرطان از دست میدهد، سرطانی رقتانگیز که تا قربانیاش را به پارهای پوست و استخوان بدل نکند، رهایش نمیکند. دختر لوس و عزیزکردۀ مادری سرزنده و باهوش و پدری مسن، در کالجی کیلومترها آنسوتر از خانۀ والدینش در آتلانتا، در سال اول مشغول به تحصیل است که مادرش میمیرد. درمانده و ناامید از دانشگاه انصراف داده و به خانه برمیگردد تا پیش پدرش بماند. نه او و نه پدرش نمیدانستند بعد از این واقعه چطور زندگیشان را از سر بگیرند.
اسمیت در این سرگذشتنامه داستان زندگیاش را میان این ازدستدادنها تعریف میکند. بدون هیچ واهمهای از شبها و روزهای تلفشدۀ زندگیاش میگوید. نویسنده بهجای اینکه وقایع زندگیاش را به ترتیب زمان به رشتۀ تحریر دربیاورد، از مدل پنجمرحلهای الیزابت کوبلر راس: اندوه، خشم، چانهزنی، افسردگی و پذیرش، بهره میبرد. ما در اندوهش شریک میشویم، همراهش تصمیمات احمقانه میگیریم و روزها و سالهای عمرش را بیهوده تلف میکنیم. میشود گفت داستانی پندآمیز است، به ما میگوید اگر کسی را از دست بدهیم غم و اندوهی که بهدنبالش سراغمان میآید طبیعی است. اسمیت زندگیاش را دگرگون کرد و اکنون مشاور افسردگی است و به دیگران برای کنار آمدن با اندوهشان کمک میکند.
کتاب قوانین وراثت