خاطرات زشت چند ماه قبل مثل یک دسته هیولا از پایین مغزش می خواستن بیان بالا تا دوباره load بشن. هی مغزش رو Restart می کرد اما داستان های تلخ وقتی بخوان Play بشن کمتر انسانی روی زمین توانایی Stop کردن هد مغزش رو داره. جشنواره ای از فیلم های قدیمی آغاز شد... اولین فیلمی که نوبت اکران گرفت مربوط می شد به ۵ شنبه ی آخر تعطیلات تابستان که وقتی دوستش بهش گفته بود: «۵ شنبه دیگه می آی بریم بیرون؟!» باچھرہ ای برافروخته بھش گفت: «چی میگی دیوونه؟ کلاس هام از شنبه شروع می شه، امسال کنکور دارم»