من از تکرار متنفرم. از همان وقت که توی شکم مادرم بودم، این را فهمیدم. مدام لگد میانداختم که یکی من را از آنجا بیاورد بیرون... و بالاخره بعد ۹ ماه موفق شدم!توی بچگی هم از تکرار خوشم نمیآمد؛ یک بار اَتَل مَتَل توتوله را با «گاو حسن» میخواندم، یک بار با «بز حسین»، بعد هم با «کُرّهالاغ کدخدا» و...توی مدرسه هم حوصلهی کار تکراری نداشتم و به جای رونویسی از داستان دهقان فداکار و چوپان دروغگو، داستان دهقان دروغگو و چوپ...