«پیچهای خشکیده امینالدوله»، نوشتهی شهلا خودیزاده است و داستان آن بر بستر سالهای قحطی که ایران را فرا گرفته بود شکل میگیرد. این رمان، قصهی دو هوو را روایت میکند که نمیخواهند پای زن سومی به زندگی جعفرخان، همسرشان باز شود. ماهمنیر همسر اول و توران همسر دوم جعفرخان است و ماجرا از جایی آغاز میشود که امیدها برای بچهدار شدن جعفرخان از همسر دوم هم با شکست روبهرو شده است. دو زن در پی راهی برای ورود فرزندی به زندگی جعفرخان هستند و به همین دلیل تصمیم میگیرند با همکاری زنی به نام اختر، زن بارداری را انتخاب کنند تا بچهی او را هنگام تولد بخرند و جای بچه جعفرخان جا بزنند. معصومه که بعد از چهار فرزند پسر، باز هم باردار است بهخاطر فقر و نداری و فشار همسرش فرخ، حاضر به فروش فرزند خود میشود. دو طرف باهم قرارداد میبندند و مبلغی به خانوادهی معصومه پرداخت میشود. اما در آخرین روزها و قبل از تولد نوزاد، معصومه با احساسات مادرانهاش درگیر شده و از دادن فرزندش سرباز میزند و اظهار پشیمانی میکند. در بخشی از متن رمان آمده است: «حسی عجیب باعث شد پای به سمت دکان بردارد. انگار که عطر یاس امینالدوله در هوا پیچیده بود. با قدرت نفس کشید و بوی خوش عطر را با تمام وجود بلعید. وقتی به خود آمد مقابل دکان ایستاده و چهارچشمی به داخل آن خیره شده بود. شاگرد بزاز، طاقهی مخملی قرمز رنگ را از میان طاقههای چیده شده در طبقات بیرون کشید و روی میز گذاشت. دختر دست برد و روبنده را بالا زد اما ندانست جوانک الواطی که آن بیرون ایستاده و نظارهاش می کرد هوش از سرش پرید و دیوانهی آن چشمان درشت آهویی وش سیاه شد. همزمان شاگرد بزاز که سرش پایین بود و با آبوتاب در وصف پارچه حرف میزد، سرش را بالا آورد و با دیدن چهرهی دخترک، زبان در کامش خشک شد. تنها کسی که میتوانست حال او را درک کند جوانک بیرون از دکان بود. ابروهای کمانی و بلند دخترک آنچنان تیری به سمت دو جوان رها کرد که تا دقایقی هر دو شیفته و واله به او مینگریستند. دخترک که انگار خود از جادوی نگاهش خبر داشت لبی کج کرد و با غمزهای شیرین چیزی به شاگرد بزاز گفت و او را از حیرت بیرون آورد اما جوانک بیرون هنوز مسخ آن لبی بود که از همان فاصله هم میشد شیرینیاش را حس کرد.»
درباره شهلا خودی زاده
شهلا خودی زاده متولد سال 1354، نویسنده ایرانی است.