ته دل دخترک ضعف رفت... هرچه رضا سخت گیرتر شده بود دلبستگی اش به جوان مقابل بیشتر شده بود... از نظر رضا کمی امیر علی سر به هوا بود... درست بود درس خوانده بود و حالا برای خودش مهندسی شده بود اما شیطنت های گاه و بی گاه او رضا را مردد می کرد که یک دانه دخترش را یه دست او بسپارد یا نه اما خب از سویی این پسر دست پرورده مجید بود و راه به خطا نمی برد... امیرعلی ذات پاک و صاف و ساده ای مثل خود مجید داشت و رضا شک نداشت حالا که دخترش هم دل در گروی او دارد جز خوشبختی چیز دیگری نصیبش نخواهد شد اما امان از دغدغه های پدرانه اش... با صدای ثمین هر دو به سمت او برگشتند...