امام کاظم (ع) همراه چند نفر داشتند از جاده روستا رد میشدند. زن خود را به جاده رساند. با دیدن امام بر زانوهایش کوبید و التماس کرد:
آقا کمکم کنید. تو را به خدا به دادم برسید.
امام و یارانش با تعجب به زن نگاه کردند. یکی از یاران امام پرسید: «چه شده خواهر؟»
زن با آه و ناله گفت: «گاوم، گاوم دارد میمیرد. از دست بیطار هم کاری برنیامد. تنها داریام همین یک گاو شیرده است.»
(برگرفته از متن کتاب)