میگویند مگی شوریده در یک زاغه به دنیا آمده. میگویند معدهاش از جعبهی غلات و قلبش از فنر مبل بوده. میگویند او یک سوسک بیست سانتیمتری را با قلاده نگه میداشته و وقتی خواب بوده موشها بالای سرش نگهبانی میدادند. میگویند اگر میدانستی که دارد میآید و روی زمین نمک میپاشیدی و او روی آن میدوید، دو سه مجتمع دورتر، راه رفتنش به آهستگی بقیهی مردم میشد. میگویند… کدام واقعیت است، کدام افسانه؟ فهمیدنش سخت است.