تا به حال کلمه ی «اوتیسم» به گوشت خورده است؟ من چیزهایی را می بینم که دیگران نمی بینند. صداهایی را می شنوم که دیگران نمی توانند بشنوند و گاهی احساسات مختلف یکجا به من هجوم می آورند. به جادوگران فکر می کنم؛ به این که کسی نیست از آنها طرفداری کند. هیچ کدام از اهالی شهرمان منظورم را نمی فهمند اما اگر به تلاشم ادامه بدهم، شاید کسی پیدا شود که من را درک کند من اجازه نمی دهم جادوگرها فراموش شوند، چون داستان آن ها هنوز تمام نشده؛ همان طور که داستان من ادامه دارد...
وقتی دختری که به اختلال اوتیسم دچار است متوجه می شود که مردم شهر کوچکشان در اسکاتلند در زمان های دور فقط به این دلیل که جادوگران متفاوت بودند آنها را می سوزاندند تصمیم میگیرد مراسم یادبودی برای جادوگرها برگزار کند.
کتابی کوتاه و شیرین درباره ی ،دوستی شجاعت و خودباوری
کتاب نوعی جرقه