ویلو خرگوشهتوی صندوق پستی دورافتاده ای زندگی میکرد. او خیلی دوست نداشت از خانه اش برود بیرون و ترجیح میداد توی خانه ی دنج و راحتش بماند آخه راستش او خیلی خجالتی بود. اما روزی از روزها یک پاکت آبی افتاد توی خانه اش. او باید این نامه را به دست صاحبش می رساند اما چه جوری؟