دفتر یادداشت جلد چرمی را که همراه همیشگی سفرم بود، برداشتم. باران و آفتاب و چالش های پیاده درنوردیدن یک قاره، ورق های آن را پوسیده و رنگ و رو رفته کرده بود. از آن زمان اتفاقات زیادی رخ داده بود، امّا هر بار دفتر یادداشت را در دست می گرفتم، فورا به گذشته بر می گشتم. و هر بار، این خاطره به یک شکل، با ورود من به آفریقا آغاز می شد. مدتها قبل به نظر می رسید، امّا تجربه ی آن به قدری موثر بود که به صورت بخشی دائمی از روح من باقی مانده است. آخر، آن جا تا مرگ پیش رفتم؛ آخر، آن جا زندگی را یافتم!
دفترچه را باز کردم. نوشته بود: روز اول! و زیر آن فقط یک جمله یادداشت کرده بودم: « امروز، ماجرا آغاز می شود. » و واقعا همین طور بود. با کشتی به آفریقا سفر کردم و نزدیک به سه هفته طول کشید تا آنجا رسیدم. وقتی خانه را ترک می کردم، جز یک کوله پشتی بزرگ پر از لباس، وسایل اتراق در اردو، پوتین های مخصوص پیاده روی، یک کلاه لبه دار بزرگ برای محافظت در برابر آفتاب و پولی که در طول دوسال پس انداز کرده بودم، چیزی همراه نداشتم.