کتاب زیبا در قفس

Ziba dar ghafas
کد کتاب : 135532
شابک : 978-6222522278
قطع : رحلی
تعداد صفحه : 24
سال انتشار شمسی : 1403
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 2
زودترین زمان ارسال : 11 آذر

معرفی کتاب زیبا در قفس اثر آمنه جهاندوست

دخترک قفس را در بالکن کنار گلدان‌های شمعدانی گذاشت و به پرنده گفت که بخواند. زیبا پرنده‌ی داخل قفس تا غروب فقط دوروبر را نگاه کرد ولی چیزی نخواند. دخترک هم تا غروب همان‌جا نشست. پرنده‌ی دخترک یک بلبل بود. اسم زیبا را هم خودش روی پرنده گذاشته بود. زیبا اسم مادرفوت شده‌ی دخترک بود.
این‌که اکنون دخترک پرنده را به بالکن آورده به خاطر پیشنهاد بابا بود. پدر گفته بود شاید وقتی پرنده هنگام طلوع خورشید روی بالکن باشد، بخواند.
تا این‌که یک روز دخترک با صدای دلنشین بلبلی از خواب بیدار شد. باعجله به بالکن رفت با این امید که صدای زیبا را شنیده است، اما …
پرنده‌اش مریض شده بود. حالا دخترک مانده بود که باید چه بکند. تنها راه بردن پرنده به بالکن بود اما ترس از دست دادن پرنده دخترک را ترسانده بود.
دوست داشتن عزیزان بهترین حس دنیاست اما به شرطی که از این دوست داشتن برای دیگران قفسی نسازیم و کاری نکنیم آن‌هایی که برای ما مهم هستند، داخل قفسی که از این دوست داشتن ساخته‌ایم اسیر شوند، به‌گونه‌ای که زبانشان بند بیاید، دستشان بسته شود و نتوانند هیچ کاری انجام دهند.
دخترک این داستان هم در ابتدا همین کار را کرد. او علاقه‌ی ویژه‌ای به پرنده‌اش داشت چون از وقتی جوجه بود آن را بزرگ کرده و مهم‌تر این‌که اسم مادرش را رویش گذاشته بود. ترس از دست دادن پرنده همچون وحشت رفتن مادر او را دچار چنان هراسی کرده بود که حتی اجازه نمی‌داد پرنده در بالکن و درهوای تازه بماند.
دخترک تصور کرد با گذاشتن پرنده در قفس از او مراقب می‌کند و این اشتباهی است که بسیاری از ما در مورد دوستان، فرزندان و افراد خانواده‌ی خود مرتکب می‌شویم.
داستان شروع جالبی دارد. دخترک قفس پرندهرا روی بالکن می‌گذارد، کنار گلدان شمعدانی و به او می‌گوید که بخواند. درواقع دستور می‌دهد. به اولین دیالوگ توجه کنید؛
گفتم:«بخوان»
فقط یک کلمه. نه کم و نه زیاد. این یک کلمه فقط یک درخواست نیست؛ یک امریه است. چطور می‌شود به پرنده‌ای که در قفس است و به درخت بزرگ چنار روبرو نگاه می‌کند و چنین دستوری داد؟!
دخترک تصور می‌کند گذاشتن پرنده کنار گلدان‌های شمعدانی و نشان دادن درخت چنار شوق او را برای خواند برمی‌انگیزد. اما این‌گونه نیست. حتی می‌توان گفت که دیدن این مناظر زبان پرنده را بیشتر غمگین می‌کند. او به خاطر این‌که در قفس است نمی‌خواند اما دخترک آن را نمی‌فهمد.
داستان از این لحظه به بعد به داستان معروف مولوی پهلو می‌زند. قصه طوطی و بازرگان. اما نه به این معنی که نویسنده از آن داستان کپی‌برداری کرده باشد بلکه شاید قصه طوطی در قفس مولوی جرقه‌ای الهام‌بخش را در ذهن نویسنده بوده است. الآن، داستان ما را به آن قصه ارجاع می‌دهد و این ارجاع دادن نه‌تنها بد نیست که خیلی هم خوب است...

کتاب زیبا در قفس