تقدیر ناگزیر من، این حال غربتم
شب جاری است در من و تعبیر حیرتم
فنجان سرنوشت من از فال تلخ پر
در خود سیاهبختی تقدیر عبرتم
با دردهای مبهم خود عین ماتمم
با زخمهای کهنه خود عین لعنتم
عمری است هی به دور خودم پیله میتنم
پروانهای نبود درین دور حسرتم!