«اریک هینکل»؟' خانم «مایکلز» به دانشآموزانی که در ردیف جلو نشسته بودند از صحنهٔ نمایش سالن اجتماعات خیره شد. '«اریک» اونجایی؟' جوابی نیامد. خانم مایکلز از دانشآموزان پرسید: 'اریک کجاست؟' وقتی همکلاسیهایش برگشتند و به هم نگاه کردند، «جولی رابین» به دوستش «نیل کروگر» یواشکی گفت: 'مسئله همینه، مگه نه؟ اریک توی این دنیا نیست.' درسته. اریک توی این دنیا نبود. از سه روز پیش او در سرزمین دور و اسرارآمیزی به نام «درون«بود. «درون» دنیایی مخفی بود که بچهها در زیرزمین تاریک خانهٔ اریک کشف کرده بودند. سرزمین شگفتانگیزی از موجودات خارقالعاده، ماجراجو و جادو بود! چه خوب و چه بد. اریک به جادوی بدی گرفتارشده بود. خانم مایکلز: 'میشه یه نفر کلاس بره و ببینه اریک اونجاست؟' جولی دستش را با اشتیاق بالا برد و گفت: 'من میرم!' نیل گفت: 'منم میرم، ما کافهتریا رو هم میگردیم. اریک ممکنه در حال قایم کردن کراکرها توی کابینت... یا هر جای دیگهای باشه.' معلم گفت: 'ممنونم! باید شروع به تمرین نمایش کنیم.' وقتی جولی و نیل خسته به بیرون از سالن رفتند، حوادث ترسناک سه روز قبل را به یاد آوردند. زمانیکه آنها به دورافتادهترین قسمت شمال برفی در سرزمین «درون» رفته بودند، اریک توسط خنجر یخی مورد هدف «گالن لونگبرد» که یک شیطان بود، قرار گرفت. جنگجوی شیطانی امپراتور «کو «برای تحقق یک پیشگویی، برای از بین بردن یکی از پسران «زارا»: «گالن»، «لرد اسپار»، یا «یوریک»، خنجر یخی را که حاوی سم خطرناک بود، پرتاب کرد. با وجود گالن و اسپار، مرد فکر کرده بود یوریک تبدیل به پرنس ستارگان مرموز شده است. اما مهم نبود؛ زیرا وقتیکه خنجر سمی پرتاب شد اریک فکر میکرد باید از جادوگران محافظت کند. او خودش را در مسیر پرتاب خنجر انداخت. گالن نجات یافت؛ اما اریک مورد اصابت قرار گرفت و صدمه دید. در عرض چند ثانیه، او در یخ سرد، بیهوش شد. گالن، جولی و نیل را با عجله به دنیای بالا فرستاد؛ سپس اریک را به شهر جفا برد تا سعی کند جادوی تاریک کو را بیاثر کند. این سه روز، خیلی طولانی سپری شده بود. از آن زمان جولی و نیل چیزی نشنیده بودند.