«درست همانگونه که هیچکس در اهمیت آثار جان رالز و بهویژه نظریهای در باب عدالت او در احیای فلسفه اخلاقی و سیاسی لیبرال در قرن حاضر شک نمیکند، هیچکس نیز نمیتواند چالشی که آثار السدیر مکاینتایر و بهویژه پس از فضیلت او، به همراه دیگر نقدهای جامعهگرایانه، بنیانهای لیبرالیسم را طی دو دهه اخیر بدان فراخوانده است، انکار کند. اما، همانگونه که در فصل پیش نیز اشاره شد، در حالی که همه جامعهگرایان اصول معین مشترکی دارند و بر نکات معینی توافق نظر دارند، در نکات دیگر، گاه به میزان قابل توجهی، اختلاف نظر دارند. برای نمونه، در حالی که آنها در نقد لیبرالیسم و بنیانهای فلسفی نظریه اخلاقی و سیاسی آن بسیار به یکدیگر نزدیک هستند، در چارهای که برای آن میاندیشند از یکدیگر فاصله میگیرند. اما از آنجا که گزینههای منتخب در این کتاب نه صرفا وابسته به عناوینی که نویسندگان بدان مشهور هستند بلکه بیشتر بر موضوعات محوری اندیشههای آنان در قبال مسئله گوناگونی فرهنگی استوار است، اینگونه شباهتها و تفاوتها هرچه باشند، در نتایجی که به دست خواهد آمد تأثیری اندک خواهند داشت. پس، در حالی که از طیف جامعهگرایان از یک طرف مکاینتایر که نه صرفا منتقد برخی مباحث ارائهشده توسط بعضی اندیشمندان لیبرال یا بعضی جنبههای تجدد، بلکه از تمام اخلاق متجدد و فلسفه پساروشنگری مأیوس است؛ و از طرف دیگر مایکل والزر که در عین حال که منتقد معرفتشناسی لیبرالیسم است اخلاق لیبرالی را ارزش مینهد؛ و چارلز تیلور که موضع او در میانه این دو است، انتخاب گردیدهاند، دو وجه مشترک آثارشان برای هدف پژوهش حاضر دارای اهمیت است: نخست اینکه هر کدام از آنها نقدی ارائه میکند که در نتیجه آن فهم بهتری از نظریه اخلاقی و سیاسی متجدد بهطور کلی و لیبرالیسم بهطور خاص در دسترس قرار میگیرد. دوم اینکه جایگزینهایی که پیشنهاد میکنند میتواند به عنوان راهنمایی جهت فهم بهتر مسئله گوناگونی فرهنگی و پیامدهای سیاسی آن بهکار رود.»