شیر همانطور که کمکم به آهوی بیمار علف میخوراند، خودش هم از آن علفها میخورد. کلاغ به همه خبر داد که شیر علفخوار شده و حیوانات وقتی با چشم خودشان دیدند، باور کردند. کمکم همه از بچه آهو که بهخاطر او، شیر درنده دیگر آنها را شکار نمیکرد، خوششان میآمد.
شیشهی عمر شیر باعث شده بود که همه در آرامش زندگی کنند. آنها میگفتند اگر شیر واقعا علفخوار شده، ما سلطانی بهتر از او نخواهیم داشت. پس بهتر است ما هم از شیشهی عمر چنین سلطانی مراقبت کنیم. برای همین کمکم ترس آنها هم ریخت، به دیدن بچهآهو میآمدند و برای او و سلطان علفهای تازه میآوردند...