نوزومی دوازدهساله در هیروشیمای ژاپن زندگی میکند. زمان بمباران هیروشیما به دنیا نیامده بود؛ بمبارانی که تقریبا تمام شهر را در آتشی به داغی خورشید از بین برد. او هر سال همراه خانوادهاش در مراسم به آب انداختن فانوس شرکت میکند تا به کشتهشدگان این بمباران ادای احترام کند. مردم اسم عزیزان از دسترفتهشان را همراه پیام صلح روی فانوسهای کاغذی مینویسند و آنها را به رودخانه میاندازند.
امسال نوزومی میفهمد مادرش همیشه یک فانوس بینام به آب میاندازد. شروع به پرسوجو میکند، و وقتی داستان از دست دادن عزیزان و تنهایی اطرافیانش را میشنود، با دوستانش راهی خلاقانه پیدا میکند تا داستان اطرافیانشان را به گوش بقیه برسانند. پروژهی آنها چشم مردم را به چالشهایی باز میکند که همه سعی در مخفی کردنش دارند، و به کل جامعه راههای جدیدی برای ابراز همدردی نشان میدهند.
کتاب اگر فانوس ها حرف می زدند