تفکر انتقادی را در عصر جدید به کانت نسبت می دهند. اما پیش از وی نیز در فلسفه های دکارت, اسپینوزا, لاک, بارکلی و هیوم شرایط آن فراهم شده بود. دکارت در رساله قواعد هدایت ذهن نسبت به توانایی های سوژه در شناخت و محدودیت های آن توضیحاتی می دهد. این آغاز نگرش انتقادی و به نوعی عصر روشنگری است. اسپینوزا این تفکر را به حد اعلا می رساند به طوری که باورهای دینی رایج و منتسب به تورات که مدعی وحی بود را کاملا رد می کند. نحله انگلستان نیز به نقد باورمندی به جسمانیت پرداختند و هیوم در بالاترین سطح خود امکان درک از دنیای اطراف را برای انسان عملا غیر ممکن دانست و دسترسی به معرفت را امکان نا پذیر می دانست. هیوم در کتاب تاریخ طبیعی دین, سعی در تفکیک بین شرک آلودگی و توحیدی بودن آن داشت. وی معتقد بود توحید دینی منتج به تعصب و شرک به تساهل ختم می شود. او معتقد بود در توحید دینی جایی برای سایر ادیان و خدای ادیان دیگر نیست و ما بقی ملحد و مرتد تلقی می شوند. اما در شرک امکان پلورالیسم فکری وجود دارد.
کتاب خدا و محدوده عقل