زندگی انسان بین دو قطب رنج و ملال سرگردان است و عصیان و احساس تهی بودن عصارهی عصر تنهایی انسانهاست. به گفتهی آلبر کامو، وضعیت انسان کاملا پوچ و بیمعنی است، زیرا میان امیدهای انسان و جهان محسوس او شکاف بسیار عمیقی وجود دارد. رمان خلاء با بهرهگیری از عناصر مکاتب فلسفی مانند اگزیستانسیالیسم سعی در تشریح سردرگمیها، احساس گناه بیدلیل، عبث بودن و معنا باختگی حیات انسانی دارد و با داستانی پرکشش انسان را در موقعیتهای مختلف قرار میدهد.
از متن رمان:
سرمای هوا صورتم را میسوزاند. آسمان کبود هر لحظه به سمت سیاه شدن میرود و ستارههایی کمسو شروع به چشمک زدن میکنند. اکنون هیچکس در هیچکجا منتظرم نیست.
کتاب خلاء