برخی از داستان هایی که به آن ها تکیه میکنیم به چیزی برای رسیدن به نتیجه نیاز دارند. بااین حال، اهمیتی ندارد خطر آن چقدر زیاد است، حصول اطمینان همیشه گیج کننده است. گاهی وجود اطلاعات بسیار زیاد یا بسیار اندک ممکن است بیشتر گیجمان کند تا ما را به اطمینان برساند. به هرحال، شما هنوز مجبور هستید انتخاب کنید. وقتی من (مگان) برای پست مدیریت شرکتمان آماده میشدم، یادم می آید مقاله ای در مجلۀ کسبوکار هاروارد خواندم که موضوع آن این بود: مدیران اجرایی کارآمد چه کاری را متفاوت با رهبران ناکارآمد انجام میدهند؟ درحالی که، به مشکل قواعد و اصولی توجه می کنم که به خوبی کارساز نیستند (به فصل آخر مراجعه کنید)، همیشه به دنبال یادگیری هستم. در این مورد، آماری توجه مرا به خود جلب کرد. محققان با مدیرعاملی مصاحبه کرده بودند که گفته بود حتی زمانی که نود درصد اطلاعات، یا هشتاد درصد یا حتی هفتاد درصد آن را در اختیار داشته باشد باز هم احساس میکند در تصمیم گیری مشکلی ندارد و راحت است. وی گفته بود: «وقتی از شصت وپنج درصد پاسخ مطمئن شدم، باید تصمیم گیری کنم.» او افکار خود را در حلقهای از مشاوران بر زبان میآورد و سپس تصمیم نهایی را میگیرد. او گفت: «از خودم دو سوال می کنم: نخست، اگر اشتباه متوجه شده باشم چه عواقبی خواهد داشت؟ و دوم اینکه، اگر به این موضوع رسیدگی نکنم و آن را به تعویق بیندازم، تاچه حد چیزهای دیگر را تحت تأثیر قرار خواهد داد؟» این نوع تعادل امری ضروری است. ما اشتباه خواهیم کرد، اما تا آنجا که میسر است باید در مسیر درست شکست بخوریم. جلوگیری از تصمیمگیری در پرتو اطلاعات ناقص حس امنیت را القا میکند، اما حرکت نکردن روبه جلو نیز هزینه هایی به بار میآورد، درست همان طور که حرکت اشتباه هزینهبر خواهد بود. بهطورکلی، با اینکه میدانیم بیشتر تصمیمات تغییرپذیر یا اصلاحپذیر نیستند، بهترین راه این است که تصمیم بگیریم. اگر گند بزنید، معمولا میتوانید جمعش کنید و برای دلایلی که بعدها در فصل 8 توضیح خواهیم داد، حتی اشتباهات ممکن است سودمند باشد. حتی گام اشتباه گاهی اوقات به شما در جهش بعدی کمک می کند.
کتاب قشنگیه
ما معمولا دوست داریم عدم موفقیت و ناکامیهای خودمون رو به محیط بیرون، آدمها یا شرایط نسبت بدیم. این کتاب میگه هرچی هست در درون ماست و علت موفقیت و شکست ما خود ما هستیم