فینلی داناوان، که هنوز هم مادری مجرد است، برای تمام کردن رمان بعدیاش و سرپا ماندنش – دوباره – به مشکل خورده است؛ اما خوبیاش این است که پرستار سرخانه و محرم اسرارش، یعنی ورا، همراهش است و تنها جسدی که بهتازگی با آن سروکار داشته جسد ماهی گلی دخترش بوده است.
بدیاش هم این است که کسی خواسته همسر سابقش استیون را از میدان به در کند. برای همیشه. استیون هر ایرادی هم که داشته باشد، پدر خوبی است، اما نجات او پای فینلی را به هچل جدیدی باز خواهد کرد؛ به گروه زنان قاتلی که در پوشش زنان خانهدار پنهان شدهاند و البته به درگیری بیشتر در مافیای روسیه.
در همین گیرودار است که مشخص میشود ورا رازهایی را از او مخفی کرده و کارآگاه نیک آنتونی هم مصمم است به زندگی فینلی برگردد. با اینکه نیک کارآگاه جذابی است، اولویت فینلی به فنا نرفتن خانوادهاش است و شاید نیاز باشد در این راه چند قانون را هم زیر پا بگذارد.
حالا که مهلت تحویل کتابش دارد سر میرسد و باید همسر سابقش را هم زنده نگه دارد، دیگر کارد به استخوانش رسیده است. او تنها امیدوار است در انتهای مسیری که در پیش گرفته، دام جدیدی برایش پهن نشده باشد…
کتاب فینلی داناوان شرشان را کم می کند