وقتی کلاه قرمز را بر سر می گذاریم. مشکل ترین کار این است که درمقابل وسوسه ی توجیه احساس های خود مقاومت کنیم. چنین توجیهی ممکن است درست یا نادرست باشد؛ ولی به هنگام تفکر با کلاه قرمز, هردوی آن ها غیرضروری است.
گاهی برای همه ی ما پیش آمده است که از نشان دادن احساس های خود عذرخواهی کرده ایم؛ چرا که آن را مطابق با تفکر منطقی ندانسته ایم. درحقیقت ما احساس ها را نیز درحیطه ی منطق می دانیم. اگر از کسی نفرت داریم. باید دلیل خوبی برای آن داشته باشیم. اگر از طرحی خوشمان می آید، باید برایش دلیل منطقی بیاوریم؛ اما تفکر با کلاه قرمز ما را از چنین بایدهایی رها می کند.
احساس های آدمی متغیر و بی ثبات است و بیشتر وقت ها آشفته و متناقض هستند. برای نمونه، در یک پرسشنامه از امریکاییان خواسته شد تا نظر خود را درخصوص رابطه با امریکای مرکزی بنویسند.. بیشتر آن ها نظر مثبت دادند؛ اما در عمل بیشتر آن ها با هر نوع پیشنهادی برای ایجاد رابطه ی سیاسی مخالفت کردند. پس این امکان وجود دارد که در حرف و درحالت انتزاعی با ایجاد رابطه موافق باشیم؛ ولی وقتی راه های عملی مطرح می شود با آن مخالفت ورزیم. از دیدگاه منطق این تضاد رفتار معنایی ندارد؛ اما در دنیای احساس ها توجیه پذیر و شدنی است. کلاه قرمز تریبونی برای بیان برخی احساس ها نیست؛ اگرچه بعضی افراد وسوسه می شوند تا آن را در دنیای احساس ها توجیه پذیر و شدنی است.