طوفانی برپا شد و اشک حسرت و اشتیاق باریدن گرفت. فرشتگان در این غوغا به پا خاستند، بال ها گشودند ، چرخیدند، رقصیدند و اشک شوق آنها نیز باریدن گرفت.اشک فرشتگان همچون آب حیات ، بر چهره ی زن غلطید و بر قلبش فرود آمد و این اولین هدیه فرشتگان به زن بود.اشک عشق ، اشک حسرت، اشک ندامت ، اشک شوق وهزاران اشک و احساس دیگر که توأمان هر زنی تا آغوش مرگ به امانت دارد، هدیه زن بود.
زن گفت : ( خالقا ) ( معبودا )!
خداوند فرمود... من از عشق و لطف خود در تو میدمم. قلبت را من هدیه میکنم تا بدانی هر آنچه در آن است، از من است.
نام تو را لیلی میگذارم تا بدانی هر آنچه زن در دنیا بیاید ، همه هم نام تو هستند. تو را به زمین میفرستم تا پیام آور عشق باشی و تا دنیا دنیاست گرمی عشق تو از من است.
زن گفت : خدایم ! طاقت عشق تو را ندارم ، قلبم آتش گرفته و میسوزد. خدا خندید وفرمود : سوختنت را دوست میدارم ، این ها همه از آن من است. زن به خود میپیچید ، نه از رنج، بلکه از شوق و مستی و خداوند حظ می کرد و از این همه زیبایی لذت می برد. زن به درخت بید نگاهی انداخت و او سر به زیری و نجابت را به زن هدیه کرد. زن باز چرخی زد و با عشق به درخت سرو نگاهی کرد و غرور و استقامت را در لابهلای شاخههای برافراشته آن به امانت گرفت. زن قلب گر گرفتهاش را رو به دریا گرفت تا خنک شود و دریا جاری بودن ،روان بودن ، آرامش و طوفان را توأمان به قلب زن هدیه داد. زن باز چرخی زد و خود را کنار کوهها دید آنها نیز هدیهای برایش داشتند و آن هم استقامت ، صبوری و استواری بود . زن سر مست بود و خوشحال ! و از این همه لطف خدایی به خود میبالید....