هی بازیگر ! گریه نکن ! ما همه مون مثل همیم ! صبحا که از خواب پا میشیم نقاب به صورت می زنیم ! یکی معلم میشه و یکی میشه خونه به دوش ! یکی ترانه ساز میشه ، یکی میشه غزل فروش ! یکی رئیس کارخونه ، یکی یه قاتل شرور ! یکی وکیل ، یکی وزیر ، یکی گدا ، یکی سپور ! کهنه نقاب زندگی تا شب رو صورتای ماست ! گریه های پشت نقاب مثل همیشه بی صداس ! هر کسی هستی یه دفه قد بکش از پشت نقاب ! از رو نوشته حرف نزن ، رهاشو از پیله ی خواب ! نقشه ی یه دریچه ر رو میله ی قفس بکش ! برای یک بار که شده جای خودت نفس بکش ! کاشکی می شد تو زندگی ما خودمون باشیم بس ! تنها برای یک نگاه ، حتی برای یک نفس ! تا کی به جای خودمون نقابمون حرف بزنه ؟ تا کی سکوت رج زدن ، نقش نمایش منه ؟ آی نمایشنامه نویس ! نقش من به من بده ! نقش جدال آخر تن به تن به من بده ! می خوام همین ترانه ر رو صحنه فریاد بزنم ! نقابم پاره کنم ، جای خودم داد بزنم ! هر کسی هستی یه دفه قد بکش از پشت نقاب از رو نوشته حرف نزن ، رهاشو از پیله ی خواب نقشه ی یه دریچه ر رو میله ی قفس بکش برای یک بار که شده جای خودت نفس بکش