کودتا و پیامدهای آن، از یک سو، باعث شده بود بسیاری از روشنفکران جوان که افکار آنها توسط حزب شکل گرفته بود امید خود را به حزبی که تا آن زمان راهنما و هادی آنان بود از دست بدهند. از سوی دیگر موجب شده بود بسیاری از روشنفکران جوان که در سنینی نبودند که به عضویت حزب درآیند احساس کنند کاملا از نظام سیاسی بیگانه هستند و این احساس به قدری عمیق بود که باعث شد در طول سال ها پس از آن موضع «عدم سازش» را با رژیم در پیش گیرند که در نوشته ها و فعالیت های فکری شان نیز تجلی یافت.
نکته حایز اهمیت در این بخش تنگای دوگانه روشنفکری بود؛ چرا که از یک طرف با اعتقاد به عقب افتادگی توده مردم و بیزاری از آن به رغم اینکه خود را برتر از آنان می دانستند، نمی خواستند مردم اصالت خود را از دست بدهند. در عین حال که نسبت به غرب احساس حقارت نموده و آن را تحسین می کردند، اما با طرح فرهنگی کارآمد تر در تلاش بودند تا در مقابل فرهنگ غرب ایستادگی کنند.
ویژگی مهم این دوران دو دستگی بین روشنفکران بود. به این ترتیب جامعه روشنفکری دچار نوعی بحران شد. گروهی پیرو مشی مخالفت سازنده در مقابل موضع عدم سازش بودند و نفی کل طبقه حاکم را مردود می دانستند؛ چرا که در برگیرنده طبقه های ارتجاعی تا لیبرال بود. در حالی که گروه بسیاری از روشنفکران که از جنبش های انقلابی جهان سوم به شوق آمده بودند و می خواستند تومار رژیمی که آن را چیزی جز زایده امپریالیسم نمی دانستند در هم بپیچند.