کنار خودم می نشینم، کنارم شلوغ است/ و از سفره ی زندگی هرچه خوردم دروغ است/ خودم با خودم پشت میزم، غریبه م، مریضم/ اجازه دهید آخرین چای خود را بریزم/ خودم با خودم گوشه ای از غمم می نویسم/ هنوز عشق شعرم، برای نوشتن حریصم/ دلم آشیان ابابیل وهم و خیال است/ قسر رفتن از سنگ باران شعرم محال است
چرا هر مرد دین از خانه ات بدمست می آید/ سلام و سجده را ول کن چه داری پشت آن پستو/ که مولانا و خیام از سبویت جرعه می دزدند و/ از هر پنجره یک شمس سرکش می کشد یا هو
فوووق العادست