پرسنده (یک دانشجوی جوان): شما در زیاد شدن برنامه های تدریس نویسندگی در دانشکده های کشور خطری می بینید؟ دکتروف: خوب، یک خطر وجود دارد. از زمان جنگ جهانی دوم دانشگاه شده است حامی بزرگ نویسندگان. در اصل شاعران برای امرار معاش این نقشه را کشیدند. در مجالس شعرخوانی رابرت فراست مردم زیادی جمع می شدند. دیلن تامس آمد از روی همین صحنه [که الان با من مصاحبه می کنید] توی خیابان نود و دوم شعر خواند. ناگهان این امکان کاملا جدید پیدا شد: این در عالم شعر مثل اختراع چیپس [تراشه های الکترونیکی] در عالم کامپیوتر بود. شاعران در دانشگاه ها کار پیدا کردند که هنر شاعری را تدریس کنند. بعد آنها شاعران دیگر را دعوت کردند که بیایند شعرشان را بخوانند. یک شبکه تشکیل شد. برنامه تدریس نویسندگی به وجود آمد. شاعران این نظام ارتباطی ثانوی شعر را ساختند. ما رمان نویس ها هیچ وقت زیاد به این کار توجه نکرده ایم. دوستی شاعران با همدیگر خیلی بهتر از ماست. ما مدام داریم با شاعران خودمان سر و کله می زنیم. این بود که ما کمی دیر وارد این کار شدیم. با این همه فعلا وارد شده ایم. در سراسر کشور برنامه تدریس نویسندگی برقرار است. خطر بزرگ در این است که فقط نویسنده تربیت نمی کنند، بلکه معلم نویسندگی تربیت می کنند. به عبارت دیگر، یک نفر می رود یک دوره نویسندگی را می گذراند، یک فوق لیسانس نویسندگی می گیرد، و فورا می رود در یک دانشگاه دیگر کار پیدا می کند که به جوان ها درس بدهد که فوق لیسانس شان را در نویسندگی بگیرند. به این ترتیب است که آن نظام ثانوی به وجود می آید، یعنی استادان نویسندگی که استادان نویسندگی تربیت می کنند؛ این چیز بدی است. از یک طرف نتایج این کار را می بینیم، آن هم این است که به طور کلی امروز نوشته های جوانان از لحاظ فنی خیلی مطمئن تر از گذشته است. اگر شما رمان اول فاکنر را بخوانید می بینید منظور من چیست. کتاب ناشیانه وحشتناکی است.بیشتر نویسندگانی که از دانشکده های نویسندگی در می آیند از فاکنر آن روز خیلی فنی تر می نویسند. از طرف دیگر، افق نویسندگان دانشگاهی محدود می شود؛ میدان عمل و توجه آنها عموما اتاق خواب است و اتاق پذیرایی و خانواده. درها را بسته اند و پرده ها را کشیده اند، مثل این است که بیرون نه خیابانی وجود دارد، نه شهری، نه جاده ای، نه جامعه ای. بله خطر اینجاست. ولی وقتی آدم به فکر نویسندگان خوبی می افتد که از برنامه های دانشگاهی درآمده اند و این که این ها چقدر با ارزش اند و ما چقدر از داشتن آنها خوش وقتیم، می بینیم که این ترتیب را نمی شود به کلی محکوم کرد.
«بازماندهی روز» سومین کتاب کازو ایشیگورو است که در سال 1989 منتشر شده و در همان سال موفق به کسب جایزهی بوکر گردید
دکتروف رمانی خلق می کند که با وجود دارا بودن عناصر پست مدرنی، خوش خوان، جذاب و روان است. در این اثر از ابهام نویسی و یا پیچیده گویی خبری نیست.