در این کتاب نویسنده توضیح می دهد که چگونه هاروارد و سایر دانشگاه های بزرگ ما، دیدشان را نسبت به هدف اساسی تحصیلات دوره کارشناسی از دست داده اند.
مولف در این باره معتقد است، آموزش به معنی تدریس تاریخ ها، فرمول ها، قوانینی، اسامی و مکان ها نیست. در واقع آموزش به هیچ وجه محدود به تدریس کلاسی نمی شود. یادگیری در دانشگاه های تحقیقاتی بزرگ گاهی عالی است و گاهی هم نیست، ولی فارغ التحصیلان این کالج ها چه کلاس های خوبی را گذرانده باشند، چه کلاس هایشان بد بوده باشد، وقتی پس از مدتی دفتر و دست نوشته هایشان را نگاه می کنند، می فهمند تقریبا هیچ کدام از اعداد و ارقامی و شکل هایی را که آموخته اند، ملکة ذهنشان نشده است. آن ها احتمالا یک آموزگار خوب را خیلی بهتر از آنچه به ایشان آموخته است، به خاطر خواهند آورد.
دانشگاه ها به خوبی وسایل لازم برای حمایت از رشد شخصی دانشجویان را در اختیار دارند. آن ها ضرورت های زندگی روزمره را در اجتماع کوچکی از استادان و دانشجویان فراهم می آورند. در دانشگاه های رده بالا میزان کمک هزینه تحصیلی به قدری هست که تعداد کمی از دانشجویان برای تأمین هزینه هایشان نیاز به کارکردن داشته باشند، ولی به راستی چرا کالج های دانشگاه های بزرگ با وجود داشتن امکانات لازم، در مأموریت خود شکست می خورند؟
چگونگی و علت این شکست و پیامدهای حاصل از آن، موضوع این کتاب است. به گفته مولف این اثر، دانشگاه ها دیگر این تصور را ندارند که مأموریت تعلیمی و تربیتی آن ها شامل تبدیل نوجوانان که زندگی شان توسط خانواده ها و مدارس شکل می گیرد به بزرگسالانی با عقل و درایت کافی برای پذیرش مسئولیت زندگی خودشان و جامعه است. شکست در این مأموریت امر ثابتی نیست، ولی لازم است دانشگاه های بزرگ آرمان گرایی را به تحصیلات دوره کارشناسی بازگردانند تا دریابند چه پتانسیل عظیمی در اختیار دارند.
کتاب نگاهی انتقادی به دانشگاه هاروارد