کتاب گزیده تاریخ بیهقی

Beyhaqi's History
کد کتاب : 18941
شابک : 978-9643411084
قطع : وزیری
تعداد صفحه : 252
سال انتشار شمسی : 1403
سال انتشار میلادی : 1997
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 24
زودترین زمان ارسال : 11 آذر

معرفی کتاب گزیده تاریخ بیهقی اثر نرگس روان پور

تاریخ بیهقی یا تاریخ مسعودی نام کتابی نوشتهٔ ابوالفضل محمد بن حسین بیهقی است که موضوع اصلی آن تاریخ پادشاهی مسعود غزنوی و دودمان غزنوی است. این کتاب علاوه بر تاریخ غزنویان، قسمت‌هایی دربارهٔ صفاریان، سامانیان و دورهٔ پیش از برآمدن و پادشاهی محمود غزنوی دارد. نسخهٔ اصلی کتاب حدود ۳۰ جلد بوده[۱] و از این کتاب امروزه مقدار کمی (حدود پنج مجلد) بر جای مانده‌است. کهن‌ترین کتابی که از تاریخ بیهقی یاد کرده‌است، تاریخ بیهق اثر ابوالحسن بیهقی بوده‌است که پس از شرح حال ابوالفضل بیهقی، از کتاب او نیز یاد کرده‌است. موضوع کتاب تاریخ بیهقی تاریخ است، اما نه آن‌ تاریخی که تا آن روز و حتی پس از آن در ایران و سایر نقاط دنیا معمول بوده است. تحلیل‌های نقادانه و ریشه‌یابی حوادث تاریخی از مهم‌ترین مواردی است که بیهقی به آن‌ها توجه زیادی داشته است. از این‌ها گذشته، تقریبا تمام کسانی که این کتاب را می‌خوانند زیبایی و جذابیت نثر آن را تحسین می‌کنند و شیفته‌ی آن می‌شوند. بسیاری معتقدند که این کتاب با آن که تاریخی است، در حوزه‌ی ادبیات طبقه‌بندی می‌شود، چون برترین ویژگی‌ آن رمان‌گونگی آن است و به همین دلیل است که مخاطب با اثری پرکشش و جذاب سروکار دارد.
کتاب «گزیده تاریخ بیهقی» که نرگس روان پور آن را تنظیم کرده است، در واقع همنطور که از عنوانش مشخص است، گزیده ای از کتاب تاریخ بیهقی را ارئه می دهد. روان پور در این کتاب تلاش کرده است تا گزینشی ترتیب می دهد تا که برای مخاطب بیش از پیش جذاب باشد.

کتاب گزیده تاریخ بیهقی

دسته بندی های کتاب گزیده تاریخ بیهقی
قسمت هایی از کتاب گزیده تاریخ بیهقی (لذت متن)
دست ها درهم زده، تنی چون سیم سفید، و رویی چو صد هزار نگار. و همه خلق به درد می گریستند. خودی روی پوش اهنی بیاوردند عمدة تنگ روی و سرش را نپوشیدی، و آواز دادند که سر و رویش را بیوش تباه نشود، که سرش را به بغداد خواهیم فرستاد نزدیک خلیفه. و حسنک را همچنان می داشتند، و او لب می جنبانید و چیزی می خواند، تا خردی فراخت تر آوردند. و در این میان احمد جامه دار بیامد سوار، و روی به حسنک پیغامی گفت که خداوند سلطان می گوید: «این آرزوی توست که خواسته بودی، و گفته که «چون تو پادشاه شوی، ما را بردار کن.» ما بر تو رحمت خواستیم کرد، اما امیرالمومنین نبشته است که تو قرمطی شده ای، و به فرمان او بر دار می کنند.» حسنک البته هیچ پاسخ نداد. پس از آن، خود فراخ تر که آورده بودند، سر و روی او را بدان بپوشانیدند. پس، آواز دادند او را که بدو، دم نزد و از ایشان نیندیشید. هر کس گفتند: «شرم ندارید مرد را که می بکشید به دو، به دار برید؟» و خواست که شوری بزرگ به پای شود، سواران سوی عامه تاختند و آن شور بنشاندند و حسنک را سوی دار بردند و به جایگاه رسانیدند، بر مرکبی که هرگز ننشسته بود بنشاندند، و جلادش استوار ببست و رسن ها فرود آورد. و آواز دادند که سنگ دهید. هیچ کس دست به سنگ نمی کرد، و همه زار زار می گریستند خاصه نشابوریان.