شمس در حالی که بغض گلویش را فرو می خورد این گونه با خود ادامه داد: «درویشی را به دلق چه تعلق است؟ درویشی چیست؟ جز خود ماندن و در عین حال با خودمان بودن؟ و درویشان کیستند؟ جز مردم گریزانی لاف زن؟ جز خودگرایانی بی حقیقت که خویشتن را بیشتر به حشیش پندار سرگرم می دارند و زاهدان کیستند؟ جز مردم بیگانگانی شهرت طلب، حتی کسی که دعوی اناالحقی می زنند جز خامی خویش چه ابزار می دارند.»
او اشک هایش را با گوشه دستانش پاک کرد و به خواب عمیقی فرو رفت در خواب دید کشمکشی در او در حال فوران بود عشقی بی پایان وجود او را فرا گرفته بود حس کرد وارد مجلسی شده، سماع برپا بود، شوری او را فرا گرفت وارد حلقه درویشان شد، سر از پا نمی شناخت این عشق چه بود که جانش را شعله ور کرده بود؟ کسی نمی دانست، رازدار بود، با کسی سخن نمی گفت.
-آمدند، آمدند و…
این صدای گروهی بود که نزدیک شدن بهاالدین را به امیر سلجوقی خبر می دادند. علاالدین کی قباد، بهاالدین را در آغوش می کشید و او را به شهر می آورد. بهاالدین اما دعوت اعیان قونیه را برای سکونت در میان آنان نپذیرفت و در مدرسه ای سکونت می کند. این کار او باعث افزایش محبوبیت او در میان مردم و به خصوص مردم متوسط و ضعیف قونیه شد. بحث و درس بهاالدین به سرعت مشتاقان زیادی را به گرد وی جمع کرد. در کلاس های او به سختی جای نشستن پیدا می شد. مشتاقان و دوستدارانش از سراسر قونیه و شهرهای اطراف خود را به موقع به پای وعظ و بحث این مفتی عالی قدر می رساندند.
روزی مردی در مجلس وعظ از سلطان العما می پرسد که آیا می توان با اجبار زن را در خانه نگه داشت تا او گوهر عفت خود را حفظ کند؟
سلطان العما لحظه ای فکر کرد و گفت: «گوهر عفت و پاکدامنی زن باید درونی و ذاتی باشد، نه به صورت تحمیل و اجباری. هر چه او را محصور کنی، میل خودنمایی در زن بیشتر و بیشتر می شود. به نظر من ملکه تقوی و عفت آگاهانه باید در زن به وجود بیاید، پس با محدودیت کارها پیش نمی رود.»
مردانی که بر زنان خود ستم روا می دارند از بار گناهان زن می کاهند و بر بار گناهان خود می افزایند.