(یک خانه ی ویلایی قدیمی اما مرتب، عبدالعظیم چهره نگار با کت و شلوار اتو کشیده و شیک کاغذهایی را روی زمین پهن کرده و دارد از این کاغذ به آن کاغذ سرک می کشد. راه می رود و محاسبه می کند... کلافه شده) عبدالعظیم: ای خدا... اوففف... چه مرض شونه؟ شوکت... شوکت... (صدایی نیست) کری؟ خوابی؟ شوکت چند بار گفتم صبحا قبل از همه بیدارشو؟ چندبار گفتم نون و کوفت من قبل از شنفتن صدای گنجشکا و زهرمارا رو میز باشه، شوکت؟
رضا گشتاسب نامبروان گچسارانیها و افتخار قشر جوان است