آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟/
بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا؟/
نوشدارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی/
سنگدل این زودتر می خواستی حالا چرا؟/
نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم/
دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا؟/
آسمان چون جمع مشتاقان پریشان می کند/
در شگفتم من نمی پاشد ز هم دنیا چرا؟/
در خزان هجر گل، ای بلبل طبع حزین/
خامشی شرط وفاداری بود غوغا چرا؟/
شهریارا بی حبیب خود نمی کردی سفر/
این سفر راه قیامت می روی تنها چرا؟ .
صدای سوز دل شهریار و ساز حبیب/
چه دولتی است به زندانیان خاک نصیب/
به هم رسیده در این خاکدان ترانه و شعر/
چو در ولایت غربت دو همزبان غریب/
روان دهد به سر انگشت دلنواز به ساز/
که نبض مرده جهد چون مسیح بود طبیب/
صفای باغچه قلهک است و از توچال/
نسیم همره بوی قرنفل آید و طیب/
به گرد آیه توحید گل صحیفه باغ/
ز سبزه چون خط زنگار شاهدان تذهیب/
دو شاهدند بهشتی بسوی ما نگران/
به لعل و گونه گلگون بهشت لاله و سیب/
چو دو فرشته الهام شعر و موسیقی/
روان ما شود از هر نگاهشان تهذیب/
مگر فروشده از بارگاه یزدانند/
که بزم ما مرسادش ز اهرمن آسیب/
صفای مجلس انس است شهریارا باش/
که تا حبیب به ما ننگرد به چشم رقیب