افشین که برای سردرآوردن از اسرار خانه ی عجیب و غریب همکلاسی جدیدش، جلال، که همراه دایی اش، زندگی می کند، به طور مخفیانه به آن جا رفته، از روی بدشانسی لو می رود. او که حالا وسط حیاط خانه ی آن ها قرار دارد، صدایی بلند و وحشتناک می شنود که «ان نوگی… ان نوگی» را فریاد می زند. جلال در ابتدا از گفتن راز خانه شان به افشین طفره می رود، اما بعد که رازداری او برایش ثابت می شود، دروازه ی مخفی شده در پشت طاقچه اتاقشان را که به جنگل شباهت دارد، به افشین نشان می دهد.
کتاب آن سوی دریای مردگان