چه بارها که به خاطر کتاب سیلی خوردم و تنم کبود شد و در انبار حبس شدم. بعضا پیش می آمد که پدراندرم به خاطر عجز و لابه و گریه های مادرم به اصطلاح مهربان می شد، مرا می نشاند در اتاقش و کتابی را که دست گرفته بود، بلند می خواند و وادارم می کرد که گوش بدهم. با شلوار قصب راه راهش می نشست روی تخته پوست بزرگ و سفیدی که مخصوص خودش بود و تکیه می زد به مخدّه گل بهی و میز کوچک چوب گردویش را که پر بود از قلم نی و قلم فلزی و دوات مختلف و قلم تراش و قط زن استخوانی و کاغذ و نسخه های خطّی، کنار می زد و چهارزانو کتاب را مثل نوزاد تازه به دنیا آمده ای، با دست می گرفت روی پاهایش و سرش را خم می کرد و قوزش بالا می آمد و شروع می کرد به خواندن. من کنار در، نزدیک نعلین هایش، دوزانو لابد می نشستم و دست هایم را می گذاشتم روی زانوهایم و گوش می دادم و گاهی مادرم اگر با سینی چای یا دم کرده گل گاوزبان و اسطوخودوس یا مرزنگوش وحشی گوشه در را باز می کرد، بلند می شدم و خیلی متین و آهسته، سینی را می گرفتم و می گذاشتم کنار دستش و دوباره برمی گشتم و دوزانو سرجایم می نشستم تا وقتی که خودش بگوید، بلند شو برو یا فرمان بدهد که کوزه آب بیاورم یا نشانی می داد که بروم از کی کتاب بگیرم یا کتابی را داخل بقچه می پیچید یا در جعبه می گذاشت که ببرم به کی بدهم یا بروم کجای بازار نخ ابریشم یا کاغذ یا سریشم بگیرم و برگردم.
بلی، واقعن کتابی زیباست.
روایت به شدت دقیق و جذاب و گیرا زبان عالی داستان خیلی خوب فقط درباره پایان بندی نظری ندارم...
کتاب بی کتابی نوشته محمدرضا شرفی خبوشان در مورد میرزا یعقوب شخصیت اصلی که علاقه زیادی به کتاب، نقش و تذهیب دارد و به خرید و فروش کتب قدیمی مشغول است. طی واقعه ای با لسان الدوله کتابدار کتابخانه شاهی آشنا میشود و این آشنایی او باعث بروز وقایع بعدی برای او میشود. اواسط داستان در مورد واقعه به توپ بسته شدن مجلس توسط لیاخوف روسی در زمان محمدعلی شاه اشاره شده است. اشراف کامل نویسنده به واژگان و متون قدیمی، باعث درخشندگی متن کتاب شده و این کتاب را برازنده جایزه جلال آل احمد کرده است.
جزو برترین داستانهایی که در طول عمرم خواندم👌
به تصویر کشیدن صحنهها واقعا ذهن رو درگیر میکرد
به تصویر کشیدن صحنهها واقعا ذهن رو درگیر میکرد