مقوله ی « جمهوریت » نیز از زمان انقلاب کبیر فرانسه مطرح شد و اصلا در ایران کلمه ی منفوری بود ؛ چرا که انقلاب مشروطه ی ایران با دو همراه خود ، انقلاب مشروطه ی روسیه و عثمانی ، با فاصله ی یکی دو سال اتفاق افتاده اند و آن دو انقلاب بعدها به جمهوری های آته ئیست و لائیک منتهی شده اند و نوعی نفور میان متدینان و علما نسبت به لفظ جمهوری پیش آمد . بی جهت نبود که علما در قضیه ی جمهوری خواهی رضاخان در مقابل آن موضع گرفتند و ترجیح دادند که سلطنت پهلوی جایگزین سلطنت قاجار شود . تا بعدها نزدیک انقلاب ، این امام خمینی بود که لفظ جمهوری را تطهیر کرد . پس ، از شعارهای انقلاب کدامش می ماند ؟ آیا نمی توان حدس زد که «اسلام»ی هم که در شورای انقلاب مطرح شده بود با اسلام سنتی تفاوت ماهوی داشت ، به قرینه ی آن که بقیه ی شعارها نیز هیچ پایه ای در ستت نداشتند ؟ لذا ، از همان ابتدای انقلاب تلاش هایی صورت گرفت که نشان دهند اسلامی که مردم را به صحنه کشاند چه تفاوت بنیادینی با اسلام ستی داشته است ، و ، لذا ، متجددین اسلامی شروع به نظریه پردازی کردند و حجم عظیمی از ادبیات دینی ما بعد از انقلاب معطوف به همین نکته شده است.