پیرزن خانه به خانه برای دیدن بیماران به راه های دور و نزدیک می رود و خووان برای پیدا کردن جای طلاها مجبور می شود سایه به سایه به دنبال دوناژوزفا برود. اما همیشه قبل از رسیدن به او، پیرزن آنجا را ترک کرده است. خووان هربار مجبور می شود چند روزی را در مزرعه کار کند تا او را پیش دوناژوزفا ببرند. سیب زمینی از دل خاک بیرون می آورد، در مزرعه ی ذرت کار می کند، کدو می چیند، در برداشت قهوه کمک می کند و در عوض طعم غذای خانگی و دور هم غذا خوردن را بعد از مدت ها به یاد می آورد. وقتی که به گرمی با او دست می دهند، لبخند می زند، طلوع خوشید را دوباره می بیند و اندام خمیده اش صاف تر می شود و در پایان وقتی به سکه طلا می رسد، او را به پیرزن برمی گرداند تا سکه را به فرد نیازمندتری ببخشد.
این داستان بومی آمریکای مرکزی نشان می دهد آدم هایی وجود دارند که مثل یک گنج پرارزش هستند و این ما هستیم که باید آن ها را بیابیم. تشویق به کار کردن، کمک به دیگران و نوع دوستی از دیگر مفاهیمی است که این داستان به کودکان می آموزد.
کتاب سکه طلا