کسی هست که بتواند از عهده شکر وثنای خداوندگار برآید؟ چه شکوهمند است قدرت او! چه بی پایان و غیرقابل درک است حکمت او! خداوندا، آدمی یکی از آفریده های توست و طبیعتش مایل به پرستش تو. او بار سنگین مرگ را بر دوش می کشد، که نشانه ای است از معصیت خویش، تا همیشه در یاد داشته باشد که تو غرور و تکبرش را تاب نمی آوری. و با این وجود، از آن جا که او جزئی از مخلوقات توست، شوق ستایش تو را در سر دارد. اندیشه ی تو چنان در اعماق وجودش خانه نموده که راضی نمی شود مگر به ستایش تو، زیرا تو ما را از بهر خود پرداخته ای و قلوب مان روی آرامش نمی بینند تا آن گاه که در تو آرامش یابند.
من تو را خداوندگار آسمان ها و زمین، از بدو حیاتم و دوران طفولیتی که اکنون چیزی از آن در یاد ندارم، تکریم و ستایش کرده ام. اما اراده ی تو بر این قرار گرفته که آدمی بتواند پیشینه ی خویش را در آینه ی وجود دیگری کنکاش کند و برای شناخت بسیاری از مراحل حیاتش به گواه زبانی ضعیف تکیه نماید. در نهایت چندان بودم و زیستم تا مرحله ی نخست طفولیتم به سرآمد و حتی در آن حال نیز در پی یافتن نشانه هایی بودم تا به یاری آن ها احساساتم را برای دیگران بازگویم.