قرار بود هیچ ننویسم و حتّی هیچ کتابی نخوانم بعد از مرگ «بیژن»، با خود چنین قراری داشتم. اما او خود به خوابم آمد، دو بار. و قرار مرا شکست، و امروز اگر می نویسم اینها را، نیاز روح من است. پس «بعونک یا لطیف» و می گویم از دوستی ها و لحظات که رفتند و اثرات خود گذاشتند بر من، و امید که به کار آیند شخصی دیگر را. قبول خاطر افتند و حوالت قلبی دهند. این مجال و فرصت را هرگز قصد تاریخ نگاری و مستند نگاری نبوده، بیشتر، روایت هستند از خاطری پیش از این که بمیرد، همین و بس. و دیگر یا علی مدد.
کتاب سپید از گل ها، چهره ها در باران